جدول جو
جدول جو

معنی بازار کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بازار کردن
إلى السّوق
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بازار کردن
Market
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بازار کردن
commercialiser
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بازار کردن
市場で販売する
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بازار کردن
vermarkten
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بازار کردن
продавати на ринку
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بازار کردن
sprzedawać na rynku
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بازار کردن
市场化
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به چینی
بازار کردن
comercializar
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بازار کردن
commerciare
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بازار کردن
comercializar
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بازار کردن
verkopen op de markt
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
بازار کردن
시장에서 팔다
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
بازار کردن
ขาย
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بازار کردن
memasarkan
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بازار کردن
विपणन करना
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به هندی
بازار کردن
לשווק
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به عبری
بازار کردن
بازار لگانا
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به اردو
بازار کردن
বাজার করা
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بازار کردن
kuuza
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بازار کردن
продать на рынке
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به روسی
بازار کردن
pazarlamak
تصویری از بازار کردن
تصویر بازار کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازگو کردن
تصویر بازگو کردن
سخنی را تکرار کردن، سخن گفته را دوباره گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاسار کردن
تصویر پاسار کردن
پامال کردن، لگدکوب کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ فَ)
دور کردن. جدا کردن، براء. تبرئه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان القرآن) (دهار).
- بیزار کردن کسی را، تبرئه کردن او را. بری شمردن او را. (یادداشت مؤلف) :
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی...
کز خلق بخلقت نتوان کرد قیاسی
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار.
منوچهری.
، متنفر کردن. (ناظم الاطباء). دور کردن. متنفر و دلزده کردن:
مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان
به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم.
سعدی.
، مانده کردن. آزرده کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
بازار کردن. عرضه کردن متاع و کالا. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از برگزار کردن
تصویر برگزار کردن
برپا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باران کردن
تصویر باران کردن
باران باریدن، نزده رقصیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسار کردن
تصویر پاسار کردن
لگد کوب کردن پایمال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوار کردن
تصویر بیوار کردن
اجابت، قضا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدار کردن
تصویر بیدار کردن
از خواب برخیزانیدن، آگاه کردن هوشیار کردن متنبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندار کردن
تصویر بندار کردن
مباشرت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیار کردن
تصویر بسیار کردن
بسیار انجام دادن، ازدیاد کردن استکثار افزودن تعدد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازار سردی
تصویر بازار سردی
اکساد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازگو کردن
تصویر بازگو کردن
اظهار کردن، بیان کردن
فرهنگ واژه فارسی سره